قصه ای است عشقی از كامروپ پسر پادشاه یكی از شهرهای هندوستان و كام لتا.قصه چنین آغاز می شود: پادشاه هند در غم بی فرزندی بسر می برد كه مژده فرزند دار شدن را به او می دهند. پس از چند، آثار حمل در یك از زنان حرمسرای او نمودار می شود. مدتی بعد، پسری زاده می شود، و پس از این كه به سن رشد و بلوغ می رسد به همراه دوستان خود به شكار می رود و سپس با حوادث گوناگون دیگر رو به رو می شود.